شعر از :
تی اس الیوت | |
اشک عابری با دامن گِلی و لبخند بیمقصدی که در هوا شناور است و در آستانهی بامها ناپدید میشود را برایم رقم میزند... | |
«صبح به قرار پنجره» در سردابها بشقابهای صبحانه به هم می خورند و من از امتدادِ کنارههای لگدشدهی خیابان از روحهای دلمردهی خدمتکاران که با ناامیدی از دروازه های محله جوانه میزنند آگاهم. امواج قهوهای مِه چهرههای در هم از پایین خیابان و اشک عابری با دامن گِلی و لبخند بیمقصدی که در هوا شناور است و در آستانهی بامها ناپدید میشود را برایم رقم میزند. « روزنامهی عصر بوستون» خوانندگان روزنامهی عصر بوستون مثل ِ شاخههای ذرتِ رسیده در باد تاب میخورند. وقتی غروب به آرامی در خیابان جانمیگیرد و در بعضی شوق زندگی را بیدار میکند و به بعضی دیگر روزنامهی عصر بوستون را میرساند از پلهها بالا میروم و زنگ در را میزنم، و خسته، روی میگردانم - انگار که اگر خیابان زمان بود و روشفوکو۱ در انتهای خیابان ایستادهبود کسی به علامت ِ سَر میگفت: "خداحافظ روشفوکو..." و میگویم: "عمو هَریاِت، روزنامهی عصر بوستون." |